به نام او که بی منت می بخشدمان
شبه الان و من میان همه ی تاریکی های دنیا غرق چشمای سیاه تو شدم ... تو که خیره به من شدی و همه مهرت رو در عمق نگاهت ریختی و به روی من _ مادرت_ نگاه می کنی ... نیمه شب گذشته و من دارم به تو فکر می کنم به تو که از نزدیکترین جا به همه ی حفره های قلبم زودتر از وقت موعد ... در نیمه شبی پر از پائیز ... پر از خش خش برگهای زرد و نارنجی ... قدم به چشمون من گذاشتی ... با خفیفترین صداها گوشم از نوای پر از حیات گریه ات پر شد ... گونه بر گونه ام سابیدی و قلب نگران مرا سرشار از آرامش کردی ...
پسرکم پسر کوچکم ... تو فرشته ای دیگر از آسمان بی انتهای خداوندگاری که بر قلبم .. بر چشمم .. بر وجودم و بر خانه ام نازل شدی ... تو آمدی تا خداوند بار دیگر نعمتش را بر من تمام کند و مرا برای همه ی عمرم و پس از آن مدیون همه ی الطاف بی منتهایش کند ...
تو آمدی فرشته ی کوچک منزل ما ... تا ما تو را به پاس همه ی سایه ای که علی بر سرمان دارد ... به خاطر همه ی مهری که به او داریم " امیر علی" بنامیم ...
قدمت به چشمام امیرعلی نازم